۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

زندگی نامه شهيد مهراب مولانا محمد عمر سربازی



فصل اول : دوران كودكي ( از دامان مادر تا محيط مدرسه )

در سال 1355 هجري قمري در يكي از شبهاي مبارك ذي الحجه در روستاي « انزاء» ( قريه اي مربوط به منطقه ي سرباز بلوچستان ) طفلي از پدر و مادري پاك از سلاله ي  مقدس رسول الله (ص) چشم به جهان مي گشايد . اسم تاريخي اش به حساب ابجد « چراغ عليم » بر مي آيد و پدر بزرگ خانواده ، نامش را به« محمد عمر » تبديل مي كند و به بركات اسم ابر مرد تاريخ اسلام بر اين طفل نو ظهور ، اميد ها مي بندد . اين انتخاب مورد قبول همه ي اعضاي خانواده قرار مي گيرد . « محمد عمر » چون اولين پسر پدر و مادر است ، تولدش موجب مسرّت و شادي وصف نا پذير آنان مي شود و هر كدام در پهن دشت آرزوهايشان ، آينده اي زيبا و مبارك براي وي ترسيم مي كنند .
محمد عمر(رح ) از سنين كودكي امتيازات خدادادي اش را ظاهر مي سازد و اين امتيازات ، فرقي واضح ميان او و ساير اطفال ايجاد مي كند . مادرش به وي مي گفت : « در طول شبهاي دراز ، مثل اطفال ديگر پريشانم نمي كردي ، تا اينكه خودم رحمم مي آمد و بر مي خواستم به تو شير مي دادم » وقتي كمي بزرگتر مي شود ، صفات يك مرد كامل در وجود كوچكش آشيان مي كند . او ظاهراً كودك است و همانند هم سن و سالانش علاقه ي زيادي به بازي هاي كودكانه دارد و در اين كار شب و روز نمي شناسد . اما در عين دارا بودن طبع كودكانه ، مردي بزرگ و عاقل به نظر مي رسد . در همين سنين عشق مفرطي به نماز ، روزه ، ذكر و خواندن درود پيدا مي كند . به اشعار عارفانه و نعت آميز علاقه بسيار نشان مي دهد و اشعار زيادي را از « ديوان حافظ» از بر دارد . عشق نبوي خمير فطرت اوست و از همان زمان عادت به سحر خيزي پيدا نموده است . در شجاعت و زور و بازو از همسالان خود پيشي گرفته و ياور محرومان است . در شبهاي تار، يكه و تنها براي آبياري درختان به باغهاي دور دست مي رود . او احترام و ارزش زايد الوصفي به والدين قايل است و در جلب رضاي آنان از انجام هيچ كاري شانه خالي نمي كند . نسبت به سه گروه محبت وافر احساس مي كند : علما و صوفيه و اهل شجاعت كه بعد ها خصوصيات همه آنان را يكجا در خود جمع مي كند  وقتي پا به سن نه سالگي مي گذارد ، پدرش او را به دبستان مي برد . تا دو سال به جديت تمام درس مي خواند  اما سال سوم حالش دگرگون مي شود و به دنبال آن براي هميشه دبستان را ترك مي گويد اما در مقابل ،عاشق كتاب هاي ديني است. تاسن ده سالگي كتابهاي ابتداعي از قبيل « گلستان سعدي » مجموعه ي « پنج كتاب » « ميزان و منشعب » ، « منيه المصلي »، « مختصر قدوري » را فرا مي گيرد . در يازده سالگي به دست « غلام محمد نقشبندي» خليفه مجاز « شاه ولي الله خراساني – هراتي » در سلسله ي نقشبنديه ي مجدديّه ي ، بيعت ودر لطايفي كه به وي تلقين مي شود ، با كمال ذوق و شوق ذكر مي كند . او در اين مدت كتاب « نور الظلم » را نزد استاد طريقتش مي خواند . استاد در پيشانيش آثار نبوغ عالي مي بيند و گاه گاه او را به تحصيل علوم ديني تشويق مي كند . باري كودك يازده ساله با تعجب از او مي پرسد « مگر براي شما در باره تحصيل من كشفي رخ داده ؟! » استاد مي گويد : « چرا عزيزم ! بلكه براي ما واضح شده است »

فصل دوم : دوران تحصيل در( پاكستان- كراچي )

اين دوره از زندگي مولانا از سيزده سالگي وي شروع شده و به مدت پنج سال ادامه مي يابد . تشويقات استاد دلسوز ، فكر به ثمر رساندن زحمات والدين و تحقق بخشيدن به آرزو هايشان و در كنار اين دو ، ميل طبعي به فرا گيري علم قرآن و سنت ، همه و همه دست به دست هم داده و انگيزه اي قوي در وجود او براي جستجوي علم و دانش مي شوند . او در سال 1368 هجري قمري به مقصد « كراچي » شهر علم و عالم پرور پاكستان – از ايران خارج مي شود . در آن دوره زمان در « كراچي » انديشمندان و علماي برجسته اي وجود داشتند كه به علم و فرهنگ اسلامي رونق بسزا بخشيده بودند . در رأس همه آنها علمايي قرار داشتند كه در « دارالعلوم ديوبند » مركز بزرگ ديني كه با اهداف مذهبي – سياسي در هند فعاليت داشت ، پرورش يافته بودند
نوجوان مسافر، سال اول ورودش به پاكستان را در مدرسه « احرار الاسلام » مي گذراند و سال ديگر وارد مدرسه ي بزرگ و خوش نام آن ديار ، يعني مدرسه ي « مظهر العلوم كدّه » مي شود رياست اين مدرسه بر عهده ي حضرت مولانا« محمد صادق » (رح) قرار داشت . نامبرده فارغ التحصيل «دارالعلوم ديوبند » و از شاگردان خاص حضرت شيخ الهند « محمود الحسن » (رح) بودند . خوشبختانه به سبب سفارش هاي پدر بزرگ مولانا به اين مرد بزرگ كه با وي رفاقت و صميميّتي ديرينه داشت ، طلبه ي تازه وارد همان لحظات اوليه ي ورود به مدرسه ، خودش را در هاله اي از محبت هاي رئيس مدرسه و ساير كاركنان مي بيند . اولين جمله اي كه جناب مولانا « محمد صادق » (رح) در باره طالب ايراني مي گويد اينست : « اين فرزند منست . دستار او را همين حالا ببنديد كه ان شاءالله مولوي مي شود »
بدين ترتيب ، مسافر نوجوان از اوان ورود به مدرسه ي ديني كدّه مورد توجه مهتمم عاليقدر آنجا قرار مي گيرد و همچنان تا پايان تحصيلات ، زير سايه ي عنايات ايشان و ساير اساتذه بسر مي برد . اين شانس استثنايي يكي از بزرگترين عوامل موفقيت او در نيل به مقصد اصلي به حساب مي آيد . او علوم متعدد اسلامي را از علماي متبحر و صاحب نام حاصل مي كند : علم و ترجمه و تفسير قرآن و حديث را از عالم بزرگ ، حافظ كلام سرمدي و محدّث وقت ، حضرت مولانا « فضل احمد كراچوي » (رح) مي آموزد ؛ حلقه اي از زنجيره اي طلايي كه به حضرت « شاه ولي الله دهلوي »(رح) مي رسد و از آنجا با حلقات طلايي به امام اعظم « ابو حنيفه نعمان » (رح) و باز از آنجا با سلسله اي عالي به خاتم المرسلين (ص) ختم مي گردد . علم فقه ، نحو ، بلاغت ، تجويد و قرائت را از قاري معروف« حافظ قاري  محمد رعايت الله ديوبندي » (رح) و علم ادب ، اصول ، منطق و صرف را از عالم فاضل ، مولانا « عبدالحليم افغاني » (رح) شاگرد ممتاز مولانا « انور شاه كشميري » فرا مي گيرد . افزون بر اينها ، در حضور اساتذه ي معروف ديگري نيز در زمينه هاي مختلف علمي شرف تلمّذ حاصل مي كند .
زندگي هفت ساله در پاكستان ، افقي جديد و وسيع در مقابل ديد مولانا مي گشايد و در ضمن درس خواندن او را از نزديك با علماء انديشه ها ، مكاتب مختلف مذهبي و فكري و سياسي و ...  آشنا مي سازد . ارتباط مستقيم و مداوم با شخصيتهاي مشهور علمي و انقلابي و عرفاني از آنجمله : « شاه عطاءالله »، « احمد علي لاهوري »، « عبد الله درخواستي »، « محمد يوسف بنّوري » ، «مفتي محمد شفيع»،«مولوي عبدالغني جاجروي »، « مفتي محمد عثمان بلوچ » «مولوي جالندري » و بسياري ديگر از چهره هاي معروف آن زمان ، تأثيرات و تحولات عميقي در فكر و روح و ظاهر مولانا مي بخشد و اين برخورد ها و امتيازات رفته رفته شخصيت جديدش را شكل مي دهد و او را از طالب العلمي كم تجربه و گمنام  به عالمي متبحر ، با عمل ، مناظر و صاحب آوازه و احترام تبديل مي كند .
او در آن ايام دوشادوش تحصيلات ، سخت مشغول تعليم ، تبليغ ، مناظره با مبتدعين و كجروها و فعاليت هاي ديگر است . حتي موفق مي شود دست به قلم برده و چند كتاب تحرير نمايد . او ديگر غريبه نيست و گمنام نيست . در فن ّ مناظره استعدادي شگرف و فوق العاده پيدا كرده و به سبب مناظرات غوغا برانگيزش اسمش در نزد عموم مردم و محافل علمي بر سر زبانها افتاده است :« محمد عمر ايراني »(رح)
اكثر علماي آن سامان يا او را از نزديك مي شناسند يا اسمش را شنيده اند ! اينها همه موهبتهاي و موفقيتهايي است كه كمتر طلبه اي در حين تحصيل به آنها نايل مي آيد .
از بزرگترين مناظره هاي مولانا كه براي او شهرت و محبوبيتي بي سابقه فراهم آورد ، مناظره او با « جود پوري » و « مفتي صاحبداد » و « عبد الحامد بدايوني » - سه تن از راهنمايان بزرگ مذهب « بريلويت » - بود كه ماجرايي جالب و شنيدني دارد . در اين مباحثه ي بزرگ و سرنوشت ساز ، مولانا تك وتنها موفق مي شود طرف مقابل را با شرم ساري به عقب نشيني وا داشته و مضحكه ي كوچك و بزرگ نمايد .
همكاري هاي او در « حزب احرار» موثر است ؛ آنچنانكه وظايف خطير را بر عهده مي گيرد و يك بار به دليل همين فعاليت ها با بعضي از رهبران حزب ديني به زندان مي رود .
بالاخره ، فصل دوم زندگي مولانا ، با اتمام تحصيلات در سال 1373 هجري قمري به پايان مي رسد و او به محض فراغت ، با كوله باري پر از اندوخته  هاي علمي و تجربيات مهم و خاطره هاي شيرين  ، رهسپار وطن مي گردد .

فصل سوم : دوران خدمت به اسلام و مسلمانان ( در درّه ها و ارتفاعات كوه ونّ )

آخرين فصل زندگاني مولانا ، هنگامي شروع مي شود كه ايشان از پاكستان به بلوچستان ايران مراجعه مي كند . او حالا عالمي به تمام معنا با اهداف والاست و اين در حاليست كه از زندگاني اش هنوز بيست بهار هم نگذشته است . با تكميل علوم ظاهري ، تشنگي حقيقت جوي در روانش بر طرف نمي گردد ، لذا براي بدست آوردن گوهر باطن و معرفت ، در سال 1375 هجري قمري راهي افغانستان مي گردد و در آنجا بدست شفاگر غوث دوران، حضرت « شاه غوث محمد هروي » (رح) تجديد بيعت مي نمايد و پس از وفات وي – مدتها بعد – نزد فرزندش ، حضرت علامه « شاه بهاء الدين شهيد » (رح) تجديد اسباق و تحت ارشاد وي ، سلوك عارفانه اش را تكميل مي كند .
مولانا با جدّيت تمام در منطقه ي خويش ، كار تبليغ را آغاز مي كند و در ردّ رسوم بي پايه و اعتقادات شرك آميز و بر افراشتن پرچم توحيد ، قدم هاي راسخ بر مي دارد . او هر جا كه مي رود ، با حرارت و سوز درون ، بر مغز هاي خشك و پوك اثر مي گذارد و با سخنان پر شور و مخلصانه اش مردم را با حقيقت آيين يكتا پرستي آشنا مي سازد و با اخذ بيعت صوفيانه از زن و مرد ، نور و معرفت را در قلوبشان مي تاباند . او در طول اين دوره دامنه ي سفرهاي تبليغي اش را در سرتا سر منطقه ي « سرباز » گسترانيده واز آنجا به جاهاي دور ودراز ، از جمله : افغانستان ، خاش، زاهدان ،ايرانشهر ،چانف ، نكهچ ،كاجه توكل بر خداوند متعال كارش را كما كان ادامه مي دهد .
در سال 1377 هجري . ق . به مساعدت جناب مولانا «تاج محمد نسكندي رحمه الله» مدرسه ي«عزيزيه» دپكور را كه به علت رفتن حضرت مولانا «عبدالعزيز »رحمه الله به زاهدان بي سر پرست مانده بود به مشوره خود ايشان به «انزاء» انتقال مي دهد وبدين تر تيب با همكاري مولانا اساس مدرسه ي ديني انزا را مي نهد و خود تا مدتي درآن به تدريس اشتغال مي ورزد تا اين كه در طي يكي از سفرهاي تبليغي گذرش به منطقه ي«كوه ون »مي افتد كه اغلب ساكنان آن معتقد به مذهب كفر آميز «ذكر» بودند .درآنجا احتياج شديد به اصلاح همه جانبه ي آنان احساس مي كند وبدين منظور در سال 1381 هجري.ق. به كمك همان مردم در روستاي «پاديگ»(خدا آباد )اساس مدرسه ي به نام «منبع العلوم»را مي گذارد كه بعدها در رديف معروف ترين مدارس ديني ايران براي خود جا باز مي كند. مولانا از آن پس ،كار دين را در همان مدرسه  دنبال مي كند واز آن مدرسه به عنوان پايگاهي مطمئن براي اجراي اهداف ديني خويش واحياي تعاليم اسلامي والقاي آن به مردم در قالب تأليف ،تدريس ،موعظه و اخذ بيعت وتلقين ذكر استفاده مي كند.الحق مدرسه ي ديني «منبع العلوم»در بيدار سازي وبالا بردن سطح سواد وفرهنگ
اسلامي مردم منطقه نقشي مؤثر داشته ودارد .

هیچ نظری موجود نیست: