روزی روزگاری قوم بلوچ واسه خودش شهرتی داشت
اسمش توو شاهنامه فردوسی اومده بود
اسکندر مقدونی از فتح ایران از طریق مکران و بلوچ ها ناکام مانده بود
پرتقالی ها مثل ... ازمون میترسیدن و جرات نزدیک شدن به مرز مارو نداشتن
دادشاهی داشتیم که تحمل زور شنیدن از غیر بلوچ و نداشت و مقابله کرد
هانی و شی مریدی بودن که هنوز هم آوازه عشقشون نخوابیده
بلوچ بود و وفای عهد
بلوچ بود و شجاعت
بلوچ بود و میارش
مولانا روانبدی بود و اشعاری که از درد بلوچ میگفت
و خیلی های دیگه که گمنام موندن!
خلاصه سری داشتیم توو سرا
ولی الان چی شدیم؟چی میخوایم بشیم؟به کجا داریم میریم؟!!به چی دلمون خوشه؟
پسرامون دنبال ... بازی و یا در دام اعتیاد
دخترامون به فکر فلان دوخت و لباس و قلیون!!
هر چند از قبل تحصیل کرده هامون بیشترن ولی تاثیر زیادی ازشون نمیبینم!
یه جورایی نخبه هامون کمرنگند!یا فراری از اون چیزی که هستند!
این قسمت از شعر درد پنهانی بلوچ از مولانا روانبد(معروف به سعدی بلوچستان)خیلی دوس دارم:
مگر نیست ایرانی آخر بلوچ
مگر نیست مکران ز ایران شمار
یکی درنگر سوی این مرز و بوم
که وضعش وخیم است و اندوهبار
نه دکتر نه دارو نه دانش نه راه
دوصد غم ندارد یکی غمگسار
ز جاده چه گویم که خود ان جناب
از این راه کردندبر ما گذار
یکی عمر چون نوح باید همی
که درمانگه ما شود برقرار
مریضان نمیرند و صبری کنند
که بهداری اخر شاهکار کند
تنزل به جای ترقی نشت
که هر سال وی بدتر اید ز پار
این شعر و خطاب به استاندار وقت پیشین گفته۲۴/۱/۴۸
خیلی چیزا هنوز همونجوریه
آسفالت سی ساله چابهار! جاده های خاکی!
بیمارستان پر از سوسک و کمبود امکانات!
مدرک های بی بار!دانشجوهای کمتر از دانش آموز!
دکترایی که از همه جا رونده و مدندن ماله این منطقه هستن
بیمارستان نیکشهر که مریض شکستن پا رو اعزام میکنه به چابهار!!
جامعه سنتی با افکار و محدودیت های محدود!
همه اینها هست
ولی ایا لیاقت این قوم همینه؟!!چاره کجاست؟
شما بگین
فعلا یا حق
اسمش توو شاهنامه فردوسی اومده بود
اسکندر مقدونی از فتح ایران از طریق مکران و بلوچ ها ناکام مانده بود
پرتقالی ها مثل ... ازمون میترسیدن و جرات نزدیک شدن به مرز مارو نداشتن
دادشاهی داشتیم که تحمل زور شنیدن از غیر بلوچ و نداشت و مقابله کرد
هانی و شی مریدی بودن که هنوز هم آوازه عشقشون نخوابیده
بلوچ بود و وفای عهد
بلوچ بود و شجاعت
بلوچ بود و میارش
مولانا روانبدی بود و اشعاری که از درد بلوچ میگفت
و خیلی های دیگه که گمنام موندن!
خلاصه سری داشتیم توو سرا
ولی الان چی شدیم؟چی میخوایم بشیم؟به کجا داریم میریم؟!!به چی دلمون خوشه؟
پسرامون دنبال ... بازی و یا در دام اعتیاد
دخترامون به فکر فلان دوخت و لباس و قلیون!!
هر چند از قبل تحصیل کرده هامون بیشترن ولی تاثیر زیادی ازشون نمیبینم!
یه جورایی نخبه هامون کمرنگند!یا فراری از اون چیزی که هستند!
این قسمت از شعر درد پنهانی بلوچ از مولانا روانبد(معروف به سعدی بلوچستان)خیلی دوس دارم:
مگر نیست ایرانی آخر بلوچ
مگر نیست مکران ز ایران شمار
یکی درنگر سوی این مرز و بوم
که وضعش وخیم است و اندوهبار
نه دکتر نه دارو نه دانش نه راه
دوصد غم ندارد یکی غمگسار
ز جاده چه گویم که خود ان جناب
از این راه کردندبر ما گذار
یکی عمر چون نوح باید همی
که درمانگه ما شود برقرار
مریضان نمیرند و صبری کنند
که بهداری اخر شاهکار کند
تنزل به جای ترقی نشت
که هر سال وی بدتر اید ز پار
این شعر و خطاب به استاندار وقت پیشین گفته۲۴/۱/۴۸
خیلی چیزا هنوز همونجوریه
آسفالت سی ساله چابهار! جاده های خاکی!
بیمارستان پر از سوسک و کمبود امکانات!
مدرک های بی بار!دانشجوهای کمتر از دانش آموز!
دکترایی که از همه جا رونده و مدندن ماله این منطقه هستن
بیمارستان نیکشهر که مریض شکستن پا رو اعزام میکنه به چابهار!!
جامعه سنتی با افکار و محدودیت های محدود!
همه اینها هست
ولی ایا لیاقت این قوم همینه؟!!چاره کجاست؟
شما بگین
فعلا یا حق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر