با تو گویم این مقالت ای بلوچ بشنو از من شرح حالت ای بلوچ
ای دوان آن سوی آبی تشنه لب تا به کی سوی سرابی ای بلوچ
ای سرای ثانی ات تازی سرا تا به کی در ملک تازی ای بلوچ
ای که شب در خواب و روز در غفلتی تا به کی در خواب و بیدار ای بلوچ
ای تفرّون مانند فرفر دور خود تا به کی مانند پرگار ای بلوچ
ای به سان فک بخیزی بر زمین تا به کی افتان و خیزان ای بلوچ
ای به راه معرکه چون لا ابال بی بخار و بی خیالی ای بلوچ
ای به فضل جد و اجداد مفتخر فضل آنان بر تو هیچ است ای بلوچ
ای به سر طوفان باد و کبر و فخر چون حباب بر روی آبی ای بلوچ
ای زمام اختیارت هیج نیست تا به کی بی اختیاری ای بلوچ
ای به باد سرمایه عمر عزیز تا به کی در کنج حسرت ای بلوچ
سالها و ماه ها و هفته ها بگذرد چون چرخ گردون ای بلوچ
ای که دائم در حصار و پرده ای بهر دانش پرده در باش ای بلوچ
گنج قارون بی سواد و بی هنر می نیرزد بر پشیزی ای بلوچ
ای دریغ از چشم خواب آلود ما تا به کی در خواب غفلت ای بلوچ
ای بسان کوه راسخ در جهال تا به کی در جهل بمانی ای بلوچ
ای که محروم از لقای دانشی تا به کی محروم بمانی ای بلوچ
علم عالم بر فلک ماوا گزید سر بزیر در آب و دانی ای بلوچ
علم بود درمان درد بی دوا تا به کی از درد پیچی ای بلوچ
کسب دانش از تولد تا به گور معنی عرف حدیث است ای بلوچ
کسب دانش مر تو را عزت دهد تا به کی مغبون ذلت ای بلوچ
بدرود هر آ نچه کارد کشتگر تخم دانش در زمین کار ای بلوچ
گر شود غافل ز باغش باغبان هرزه ها روید ز هر سو ای بلوچ
بر شمر باقی عمرت مغتنم رو به سوی کوی مکتب ای بلوچ
در وصال شوق دانش همچو شمع اشک ریز و نور افشان ای بلوچ
گر نبیند روی خورشید شب پرک آن نباشد جرم خورشید ای بلوچ
در سرت گر هست هوای افتخار برتری در علم بینی ای بلوچ
هر کرا دانش نباشد در جهان فرق او با خر چه باشد ای بلوچ
گو مرنجید ای بلوچان زین مقال مرهمی بر روی زخم است ای بلوچ
هر چه گوید زین جهت محمدامین آه سرد اندرون است ای بلوچ
ای دوان آن سوی آبی تشنه لب تا به کی سوی سرابی ای بلوچ
ای سرای ثانی ات تازی سرا تا به کی در ملک تازی ای بلوچ
ای که شب در خواب و روز در غفلتی تا به کی در خواب و بیدار ای بلوچ
ای تفرّون مانند فرفر دور خود تا به کی مانند پرگار ای بلوچ
ای به سان فک بخیزی بر زمین تا به کی افتان و خیزان ای بلوچ
ای به راه معرکه چون لا ابال بی بخار و بی خیالی ای بلوچ
ای به فضل جد و اجداد مفتخر فضل آنان بر تو هیچ است ای بلوچ
ای به سر طوفان باد و کبر و فخر چون حباب بر روی آبی ای بلوچ
ای زمام اختیارت هیج نیست تا به کی بی اختیاری ای بلوچ
ای به باد سرمایه عمر عزیز تا به کی در کنج حسرت ای بلوچ
سالها و ماه ها و هفته ها بگذرد چون چرخ گردون ای بلوچ
ای که دائم در حصار و پرده ای بهر دانش پرده در باش ای بلوچ
گنج قارون بی سواد و بی هنر می نیرزد بر پشیزی ای بلوچ
ای دریغ از چشم خواب آلود ما تا به کی در خواب غفلت ای بلوچ
ای بسان کوه راسخ در جهال تا به کی در جهل بمانی ای بلوچ
ای که محروم از لقای دانشی تا به کی محروم بمانی ای بلوچ
علم عالم بر فلک ماوا گزید سر بزیر در آب و دانی ای بلوچ
علم بود درمان درد بی دوا تا به کی از درد پیچی ای بلوچ
کسب دانش از تولد تا به گور معنی عرف حدیث است ای بلوچ
کسب دانش مر تو را عزت دهد تا به کی مغبون ذلت ای بلوچ
بدرود هر آ نچه کارد کشتگر تخم دانش در زمین کار ای بلوچ
گر شود غافل ز باغش باغبان هرزه ها روید ز هر سو ای بلوچ
بر شمر باقی عمرت مغتنم رو به سوی کوی مکتب ای بلوچ
در وصال شوق دانش همچو شمع اشک ریز و نور افشان ای بلوچ
گر نبیند روی خورشید شب پرک آن نباشد جرم خورشید ای بلوچ
در سرت گر هست هوای افتخار برتری در علم بینی ای بلوچ
هر کرا دانش نباشد در جهان فرق او با خر چه باشد ای بلوچ
گو مرنجید ای بلوچان زین مقال مرهمی بر روی زخم است ای بلوچ
هر چه گوید زین جهت محمدامین آه سرد اندرون است ای بلوچ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر