ندای سبز آزادی: چکمه پوشان استبداد ترسیده اند! آنها که ما را مرده می پنداشتند، اینک خونشان بجوش آمده است. می ترسند چون می دانند ما هستیم، بیشماریم، زنده ایم و در رگهای خاموش این شب جریان داریم. موریانه ترس روحشان را شب و روز می جود. ترس از حضور ما در 25 بهمن، کابوس تمام شبهای تاریک و بی چراغشان شده است.
می ترسند و از شدت ترس تهدیدمان می کنند و خط و نشان می کشند. می ترسند و برای فرو نشاندن ترسشان دستگیرمان می کنند و هر روز یکی را با خود می برند. همین دیروز بود که خبر رسید شوهر خواهر میرحسین موسوی را دستگیر کرده اند. محمد حسین شریف زادگان را برده اند. وزیر رفاه دولت خاتمی. به سراغ میثم محمدی هم رفته اند. به جرم پژوهشگری و دانایی، که در سرزمین من دانستن مردن است. صالح نقره کار را هم برده اند. خواهرزاده زهرا رهنورد را. دبیرکمیته حقوقی ستاد میرحسین که لابد جرمش خواهرزاده رهنورد بودن است. از سر همین ترس است که خانه شیخ شجاع اصلاحات را دوره کرده اند و اجازه دیدار فرزندانش را هم نمی دهند. از سر همین ترس است که روی ظلم و استبداد را هم دارند سفید می کنند که تاریخ سیاهشان رو به روشنایی است که بهار سرنوشت زمستان است.
ماری که به خود می پیچد
ترس برادر مرگ است و آنها که من و تو را مرده می پندارند از هراس 25 بهمن به خود می پیچند. چونان مار زخم خورده ای که حیات و مماتش را گم کرده است. استبدادیان زخمی از سیلی 25 خرداد من و تو به وحشت 25 بهمنی که در راه است، خونشان به جوش آمده است. از سر همین تپش نامنظم قلب ترسیده شان هم هست که سرداران چکمه پوششان از بگیر و ببند خبر می دهند. از سر همین ترسیدن است که فرمانده سپاه محمد (ص) تهران خبر از " برخورد شدید با معترضین " می دهد. انگار که یادشان رفته همین حرفها را پیش از 25 خرداد هم می زدند. انگار که یادشان رفته از حضور پنج میلیونی من و تو چطور به خلوت هراسناک تنهایی خود خزیده بودند. انگار که از تعبیر دوباره کابوسشان که سکوت ساده و پر از سخن من و تو بود، به تنگ آمده اند. صدای استبداد اینک خشمگین و افسرده، خشونت را هروله می کند. می گوید: " فتنه گران جنازه ای بيش نيستند و با هرگونه تحرک آن ها به شدت برخورد می کنیم. "
و این همه نقیضه گویی و پرتاب کلمات بی محاسبه معنایشان، همه ناشی از ترس فروخورده ایست که روحشان را به دندان گرفته است و می جود. که اگر " جنازه ایم " برادر چرا تفنگ و گلوله؟ مرده که ترس ندارد؟ که اگر مرده ایم پس چرا زبان خشونت به ترجمان عصبیت روح افسرده ات می چرخد؟ که اگر ما جنازه ایم اینک این نعش استبدادی کیست که بوی هراسش تعفن تاریخ سرزمین ما گشته است؟ تو یا من برادر؟ تو که تمام غرورت به تفنگی است که جز کشتن بی گناهان دستاورد دیگری نداشته است. تو که قاتل ندایی و ندای وجدانت هنوز و همچنان بر صورتت پنجه می کشد. تو که سهراب را بی نوشدارو به کام خودکامگی های سیری ناپذیرت فرستاده ای. تو که 30 خرداد 1388 هنوز بر تارک تاریک قلبت نشسته است. تو که می دانی تنهایی و از همین تنهایی به خشم آمده ای. تو که می دانی ما بیشماریم و از بیشماری ما ناتوان گشته ای. تو که زبانی جز داغ و درفش و گلوله نمی دانی. تو که در برابر تاریخ سرافکنده، خمیده ای. راستی برادر کدام یک از ما جنازه ایم؟ تو که خودت را در چنبره ای از جنون و استبداد غرقه کرده ای یا ما که تمام سلاحمان دست دوستی است و سکوتی که هزاران ناگفته را فریاد می زند؟
ما می آئیم
ما می آئیم برادر! ما می آئیم. پس از این همه خروش و خراش و خاطره که به سینه سپرده ایم. پس از این همه زخم و ضجر و خنجر که از نادانی و ناتوانی تو به پهلویمان نشسته است. ما می آئیم. دست در دست یکدیگر و پنجه در پنجه که می دانیم مرگمان در آن روز بزرگ اشارتی است به حیاتی دیگر. ما می آئیم برادر. ما می آئیم. با قامتهای ستبر و استوار. با قدمهایی که همچنان به خون سهرابها و نداها وفادارند. ما روز 25 بهمن می آئیم برادر. می آئیم و تو را به انسان شدن دعوت می کنیم. می آئیم و در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را. آزادی را. خود را. در میان راه می بالد و به بار می نشیند بذرهای محبت و دوستی که توانمان می دهد تا برای سرزمین مان مأمنی باشیم و یاوری. این است راه ما برادر. این است حقیقت سبز پیکره خاموش اما پرتکاپوی ما. تو هم ای برادر جویای راه خویش باش از این سان که مائیم، در تکاپوی انسان شدن. چه فایده تو را از این همه تفنگ و شلاق و استبداد؟ چه فایده تو را از این همه خشم و خشونت؟
رستاخیز آزادی
سخنی هم با تو دارم ای فلانی. ای که نشناخته می شناسمت! ای که می دانم 25 بهمن خواهی آمد. وفادار و استوار. با تو هستم. تویی که نشناخته می شناسمت. توان صبر کردن برای رودرویی با آنچه باید روی دهد را داشته باش. برای مواجه با آنچه در 25 بهمن روی می دهد. شکیبیدن، گشاده روی بودن، تحمل کردن و آزاده بودن، تمام فلسفه وجودی پیکره سبز آزادگی ماست. قرار ما در 25 بهمن ماه تازه شدن و سربلند زیستن است. قرار ما در 25 بهمن ماه رستاخیز انسان بودن است. رستاخیز آزادی و آزادگی. قرار ما در 25 بهمن ماه سبز را دوباره زیستن است. 25 بهمن روز من و توست. روز دوبارگی های تحقیر شده ای که به کام استبداد سیاه تاریکی زنجیر شده است. 25 بهمن روز فریاد هزاران آرزوی مانده در گلوهای پر از بغض من و توست. روز فریاد زدن تمام زخمهایی که به پیکر نحیف اما سربلند آزادگی هایمان نشسته است. قرارمان روز 25 بهمن ماه، ساعت سه، میدان آزادی. آنجا کسی است که می خواهد به تولد دوباره من و تو بگوید آری. کسی که از جنس خودمان است. کسی که هیچ کس نیست جز خود من و تو. قرارمان 25 بهمن ساعت رهایی! یادت نرود که امید را هم با خودت بیاوری. و کمی آرزو. باشد که شکوفا شدنش را بار دیگر نظاره گر باشیم. قرارمان 25 بهمن، ساعت آزادی!
می ترسند و از شدت ترس تهدیدمان می کنند و خط و نشان می کشند. می ترسند و برای فرو نشاندن ترسشان دستگیرمان می کنند و هر روز یکی را با خود می برند. همین دیروز بود که خبر رسید شوهر خواهر میرحسین موسوی را دستگیر کرده اند. محمد حسین شریف زادگان را برده اند. وزیر رفاه دولت خاتمی. به سراغ میثم محمدی هم رفته اند. به جرم پژوهشگری و دانایی، که در سرزمین من دانستن مردن است. صالح نقره کار را هم برده اند. خواهرزاده زهرا رهنورد را. دبیرکمیته حقوقی ستاد میرحسین که لابد جرمش خواهرزاده رهنورد بودن است. از سر همین ترس است که خانه شیخ شجاع اصلاحات را دوره کرده اند و اجازه دیدار فرزندانش را هم نمی دهند. از سر همین ترس است که روی ظلم و استبداد را هم دارند سفید می کنند که تاریخ سیاهشان رو به روشنایی است که بهار سرنوشت زمستان است.
ماری که به خود می پیچد
ترس برادر مرگ است و آنها که من و تو را مرده می پندارند از هراس 25 بهمن به خود می پیچند. چونان مار زخم خورده ای که حیات و مماتش را گم کرده است. استبدادیان زخمی از سیلی 25 خرداد من و تو به وحشت 25 بهمنی که در راه است، خونشان به جوش آمده است. از سر همین تپش نامنظم قلب ترسیده شان هم هست که سرداران چکمه پوششان از بگیر و ببند خبر می دهند. از سر همین ترسیدن است که فرمانده سپاه محمد (ص) تهران خبر از " برخورد شدید با معترضین " می دهد. انگار که یادشان رفته همین حرفها را پیش از 25 خرداد هم می زدند. انگار که یادشان رفته از حضور پنج میلیونی من و تو چطور به خلوت هراسناک تنهایی خود خزیده بودند. انگار که از تعبیر دوباره کابوسشان که سکوت ساده و پر از سخن من و تو بود، به تنگ آمده اند. صدای استبداد اینک خشمگین و افسرده، خشونت را هروله می کند. می گوید: " فتنه گران جنازه ای بيش نيستند و با هرگونه تحرک آن ها به شدت برخورد می کنیم. "
و این همه نقیضه گویی و پرتاب کلمات بی محاسبه معنایشان، همه ناشی از ترس فروخورده ایست که روحشان را به دندان گرفته است و می جود. که اگر " جنازه ایم " برادر چرا تفنگ و گلوله؟ مرده که ترس ندارد؟ که اگر مرده ایم پس چرا زبان خشونت به ترجمان عصبیت روح افسرده ات می چرخد؟ که اگر ما جنازه ایم اینک این نعش استبدادی کیست که بوی هراسش تعفن تاریخ سرزمین ما گشته است؟ تو یا من برادر؟ تو که تمام غرورت به تفنگی است که جز کشتن بی گناهان دستاورد دیگری نداشته است. تو که قاتل ندایی و ندای وجدانت هنوز و همچنان بر صورتت پنجه می کشد. تو که سهراب را بی نوشدارو به کام خودکامگی های سیری ناپذیرت فرستاده ای. تو که 30 خرداد 1388 هنوز بر تارک تاریک قلبت نشسته است. تو که می دانی تنهایی و از همین تنهایی به خشم آمده ای. تو که می دانی ما بیشماریم و از بیشماری ما ناتوان گشته ای. تو که زبانی جز داغ و درفش و گلوله نمی دانی. تو که در برابر تاریخ سرافکنده، خمیده ای. راستی برادر کدام یک از ما جنازه ایم؟ تو که خودت را در چنبره ای از جنون و استبداد غرقه کرده ای یا ما که تمام سلاحمان دست دوستی است و سکوتی که هزاران ناگفته را فریاد می زند؟
ما می آئیم
ما می آئیم برادر! ما می آئیم. پس از این همه خروش و خراش و خاطره که به سینه سپرده ایم. پس از این همه زخم و ضجر و خنجر که از نادانی و ناتوانی تو به پهلویمان نشسته است. ما می آئیم. دست در دست یکدیگر و پنجه در پنجه که می دانیم مرگمان در آن روز بزرگ اشارتی است به حیاتی دیگر. ما می آئیم برادر. ما می آئیم. با قامتهای ستبر و استوار. با قدمهایی که همچنان به خون سهرابها و نداها وفادارند. ما روز 25 بهمن می آئیم برادر. می آئیم و تو را به انسان شدن دعوت می کنیم. می آئیم و در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را. آزادی را. خود را. در میان راه می بالد و به بار می نشیند بذرهای محبت و دوستی که توانمان می دهد تا برای سرزمین مان مأمنی باشیم و یاوری. این است راه ما برادر. این است حقیقت سبز پیکره خاموش اما پرتکاپوی ما. تو هم ای برادر جویای راه خویش باش از این سان که مائیم، در تکاپوی انسان شدن. چه فایده تو را از این همه تفنگ و شلاق و استبداد؟ چه فایده تو را از این همه خشم و خشونت؟
رستاخیز آزادی
سخنی هم با تو دارم ای فلانی. ای که نشناخته می شناسمت! ای که می دانم 25 بهمن خواهی آمد. وفادار و استوار. با تو هستم. تویی که نشناخته می شناسمت. توان صبر کردن برای رودرویی با آنچه باید روی دهد را داشته باش. برای مواجه با آنچه در 25 بهمن روی می دهد. شکیبیدن، گشاده روی بودن، تحمل کردن و آزاده بودن، تمام فلسفه وجودی پیکره سبز آزادگی ماست. قرار ما در 25 بهمن ماه تازه شدن و سربلند زیستن است. قرار ما در 25 بهمن ماه رستاخیز انسان بودن است. رستاخیز آزادی و آزادگی. قرار ما در 25 بهمن ماه سبز را دوباره زیستن است. 25 بهمن روز من و توست. روز دوبارگی های تحقیر شده ای که به کام استبداد سیاه تاریکی زنجیر شده است. 25 بهمن روز فریاد هزاران آرزوی مانده در گلوهای پر از بغض من و توست. روز فریاد زدن تمام زخمهایی که به پیکر نحیف اما سربلند آزادگی هایمان نشسته است. قرارمان روز 25 بهمن ماه، ساعت سه، میدان آزادی. آنجا کسی است که می خواهد به تولد دوباره من و تو بگوید آری. کسی که از جنس خودمان است. کسی که هیچ کس نیست جز خود من و تو. قرارمان 25 بهمن ساعت رهایی! یادت نرود که امید را هم با خودت بیاوری. و کمی آرزو. باشد که شکوفا شدنش را بار دیگر نظاره گر باشیم. قرارمان 25 بهمن، ساعت آزادی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر