از درون سياهي بپا خاست
يكه مردي به بالاي خورشيد
نعره زد،نعره بر حاكم شب
بر صف خفته جانان خروشيد
در بر سركشان ، همچون آتشفشان
در دل موج ظلمت چو خورشيد
تا بريزد به هم، كاخ ظلم و ستم
نور حق بر شب تيره پاشيد
او بلال زمان بود
نغمهخوان اذان بود
دشمن جان ظالم
يار مستضعفان بود
قهر بوذر، حلم جابر
عزم سلمان ز رزمش عيان بود
آن سرافراز ، بود عبدالمالک
آنكه سد ره خائنان بود
ي برادر، برادر، برادر
ياد از آن مرد رزمنده آور
زنده كن در ديار شهيدان
نام عبدالمالک دلاور
آنكه دامان ، او خشم سوزان او
شعله ميزد به جان ستمگ
آن كه فرمان او، عزم ياران او
برده بود خواب اهريمن از سر
ياد او جاودان باد
روح او شادمان باد
همت آن دلاور
توشه رهروان باد
خون پاكش ، در رگ ما
از پي حفظ قرآن روان باد
شيوه او، در ره حق
عبرت آموز پير و جوان باد
ياد او جاودان باد
روح او شادمان باد
همت آن دلاور
توشه رهروان باد
بدریان ایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر