دکتر محسن نیکخو
آهوران نیوز به نقل ازسنی نیوز: داستان کریستین آندرسن شهرت جهانی یافته، مادر بزرگها آنرا پیش از خواب برای نوههایشان تعریف میکنند، ولی اگر اجازه دهید من به عنوان حکایت بعد از خواب، و جهت بیدار ساختن غافلان و تذکر به آگاهان این حکایت را بار دگر وارسی کنم: در زمانی که یکی بود یکی نبود، از زیر گنبد کبود سه خياط چيني وارد سرزميني شدند پس از گذشت مدتي از گوشه و كنار شهر شنيدند ، پادشاه براي روز جشن ملي لباسي از تار و پود طلا مي خواهد و براي تهيه ي اين لباس نياز به خياطاني زبردست دارد ؛ ضمنا همه جاي شهر پر شده بود از ميزان پاداشي كه پادشاه براي خياطان در نظر گرفته بود . سه خياط با شنيدن اين خبر شعله هاي طمع براي دست اندازي به خزانه پادشاه در وجودشان شعله كشيد . آنان نيز با وجود اطمينان از عدم تواناييشان براي انجام اين كار به نزد پادشاه رفتند و ادعا كردند كه قادر خواهند بود لباس مورد نظر پادشاه را برايش تهيه كنند . آنها مدتي در كارگاهي كه سلطان برايشان تهيه كرده بود به فكر چاره بودند تا اينكه راه حل جالبي به نظر يكي از سه خياط رسيد . خياط زيرك و حيله گر گفت به سلطان و اطرافيان خواهيم گفت لباس را تهيه خواهيم كرد ولي اين لباس ويژگي خاصي دارد و آن ويژگي اين است كه جز براي حلال زادگان قابل ديدن نيست .
آنها پادشاه را فریفتند و گفتند ما بهترین لباس ها را که برازنده قامت بزرگان باشد می دوزیم اما هیچ حرام زاده ایی نمی تواند آن را ببیند !!! سرانجام لباس کذایی آماده شد و روز جشن فرا رسید و بزرگان و مردم شهر جمع شدند تا لباس جدید پادشاه را ببینند با انکه هیچ کدامشان لباسی بر تن شاه نمی دیدند از ترس تهمت حرام زادگی غریو شادی سر دادند و لباس جدید را به پادشاه تبریک گفتند !!!
ناگاه کودکی از میان مردم فریاد برآورد که چرا پادشاه برهنه است ؟! هر چه اطرافیان مانع او می شدند او با سماجت کودکانه اش تکرار می کرد که چرا پادشاه برهنه است ؟ دیری نگذشت که این سماجت کودکانه سبب شد تا کم کم این ولوله در بین همه مردم شهر تکرار شود و همه بگویند چرا پادشاه برهنه است ؟
امروز پادشاه، و قوام السلطنه ما برهنه است. برهنه از همه زیبائیها، برهنه از تأیید مردم، برهنه از عقلانیت و شعور عمومی، خلاصه برهنه از احساس و ضمیر و وجدان:
محو شد ايران، ز اقدام قوام السلطنه
محو بادا در جهان، نام قوام السلطنه
مذهبش کافر پرستی، دينش آزادی کشی
ای دريغ از دين و اسلام قوام السلطنه
گشته بيت المال ملت، بهر ِ مشتی مفتخور
مخزن الطاف و انعام قوام السلطنه
روز و شب آباد شد بغداد جمعی کاسه ليس
همچو اهل کوفه، از شام قوام السلطنه
خامهً تقدير، نام اکثريت را نوشت
طايران بسته در دام قوام السلطنه
دوخت تشريف خيانت گوييا خیّاط صُنع
از برای زيب اندام قوام السلطنه
بر فراز مرز و بوم ما زند فال فَنا
بوم ِ شوم ِ خفته بر بام ِ قوام السلطنه.
پادشاه ما گمان میکند، لباس خدایی بر تن دارد، و اطرافیانش برایش چه چه میخوانند که؛ به ابوالفضل تویی نائب امام زمان! تنها تو راست زیبنده؛ لباس ولایت مطلق فقیه و عصمت پیامبری، توئی سلطان و سلطان سایه خدا است بر زمین!..
آنها از انگ حرامزادگی خود چنین میسرایند، و پادشاه ما نیز که از همه خود را برهنهتر میبیند از انگ همان تهمت ادعاها را تأیید نموده، برای اثبات آنها شکلک و ادا در میآورد.
شاید تنها چیزی که در سرزمین ما کم است همان کودک بازیگوش ساده و راستگوست، تا داد برآورد:
راستی نَبوَد به جز افسانه و غير از دروغ
آنچه ای تاريخ وجدان کُش، حکايت می کنی
بی جهت بر خادم ِ مغلوب گوئی ناسزا
بی سبب از خائِن غالب، حمايت می کنی
پيش چشم مردمان چون شب بود رويت سياه
زان که در هر روز ای جانی، جنايت می کنی
از "رضا" جز نارضايی، حکمفرما گرچه نيست
بعد از اين از او هم اظهار ِ رضايت می کنی
آنچه ای تاريخ وجدان کُش، حکايت می کنی
بی جهت بر خادم ِ مغلوب گوئی ناسزا
بی سبب از خائِن غالب، حمايت می کنی
پيش چشم مردمان چون شب بود رويت سياه
زان که در هر روز ای جانی، جنايت می کنی
از "رضا" جز نارضايی، حکمفرما گرچه نيست
بعد از اين از او هم اظهار ِ رضايت می کنی
آیا کسی نیست در این ایران شهر داد برآورد؛ پادشاه برهنه است؟! و به صراحت بگوید:
بی گناهی گر بزندان مرد با حال تباه
دولت مظلوم کُش هم تا ابد جاويد نيست
هر چه عريان تر شدم گرديد با من گرمتر
هيچ يار مهربانی بهتر از خورشيد نيست
وای بر شهری که در آن مزد مردان درست
از حکومت غير حبس و کشتن و تبعيد نيست
دولت مظلوم کُش هم تا ابد جاويد نيست
هر چه عريان تر شدم گرديد با من گرمتر
هيچ يار مهربانی بهتر از خورشيد نيست
وای بر شهری که در آن مزد مردان درست
از حکومت غير حبس و کشتن و تبعيد نيست
یا هست ولی اطرافیان شاه از ترس رو شدن حرامزادگیشان زبان از حلقومهای زنده بیرون میکشند. و در کهریزکها ناموسشان میدرند، سپس جبه و عمامه به سر گوش فلک را با روضههای دروغین تقوا کر میکنند:
ولی آیا همیشه میتوان خورشید تابان را در پشت ابرهای کبود ظلم و استبداد خفه کرد؟!
دلم از اين خرابيها، بود خوش، زانكه ميدانم خرابي چونكه از حد بگذرد، آباد ميگردد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر