من بلوچی از تبار عاشقانم
منم مشتاق گوری بی نشانم
همان گوری که یونس جان به خاک است
همان گوری که یاسر جان در آن است
همان گورعلی ، ملای دلسوز
صمد جانم ، همان داغ جگر سوز
چو حاج محمود شیر با متانت
چو تیمور، خنده روی با شهامت
خدایا من چه گویم بیشمارند
تمام عاشقانت سر به دارند
چه شد ما را چه راهی برگزیدیم
مگر خون شهیدان را ندیدیم
خوشا آنان که سویت پر کشیدند
شراب جاودانی سر کشیدند
خوشا آنان که بی کبر و ریایند
همه مشتاق آن تیر لقایند
خوشا آنان که در رگباروطوفان
نه فکر خود به فکر ساربانند
شبان سرد تا صبح دل انگیز
نَمی چشم و دلی پر درد وآهند
چه شد ما را چه راهی برگزیدیم
مگر خون شهیدان را ندیدیم
چه شد نعمت کجا رفتی برادر
دگر دستم که بندد پشت سنگر
به سیف الله بگو زخمی دردم
هنوز با شب پرستان در نبردم
ولی افسوس تنها مانده ام دوست
زخیل عاشقان جا مانده ام دوست
تو رفتی با من مسکین چه کردی
مگر با من تو میعادی نکردی؟
خدایا من که مجنون تو بودم
شبان تار در کوی تو بودم
خدایا طاقتم ده این چه دردیست؟
به تدبیر خودت تقدیر من چیست؟
منم مشتاق گوری بی نشانم
همان گوری که یونس جان به خاک است
همان گوری که یاسر جان در آن است
همان گورعلی ، ملای دلسوز
صمد جانم ، همان داغ جگر سوز
چو حاج محمود شیر با متانت
چو تیمور، خنده روی با شهامت
خدایا من چه گویم بیشمارند
تمام عاشقانت سر به دارند
چه شد ما را چه راهی برگزیدیم
مگر خون شهیدان را ندیدیم
خوشا آنان که سویت پر کشیدند
شراب جاودانی سر کشیدند
خوشا آنان که بی کبر و ریایند
همه مشتاق آن تیر لقایند
خوشا آنان که در رگباروطوفان
نه فکر خود به فکر ساربانند
شبان سرد تا صبح دل انگیز
نَمی چشم و دلی پر درد وآهند
چه شد ما را چه راهی برگزیدیم
مگر خون شهیدان را ندیدیم
چه شد نعمت کجا رفتی برادر
دگر دستم که بندد پشت سنگر
به سیف الله بگو زخمی دردم
هنوز با شب پرستان در نبردم
ولی افسوس تنها مانده ام دوست
زخیل عاشقان جا مانده ام دوست
تو رفتی با من مسکین چه کردی
مگر با من تو میعادی نکردی؟
خدایا من که مجنون تو بودم
شبان تار در کوی تو بودم
خدایا طاقتم ده این چه دردیست؟
به تدبیر خودت تقدیر من چیست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر