آقای حیدر رحیمپور ازغدی از دوستان خامنهای، در قسمتی از مصاحبهی خاطراتی خود، از زمانی که رهبر تبعید ایرانشهر بودند میگوید:
خانمم تمام طلاهایش را جمع کرد... گفت بده به آقای خامنهای. وقتی رفتم آنجا و پول را هم بردم آقا خندید. گفت هر چه پول لازم دارید هر کمکی میخواهید برایتان انجام بدهم. گفت مردم اینجا با من هستند... رفیق شهر شده بود؛ یعنی افرادی که میآمدند و جوانهایی که میآمدند مثل این بود که ده سال است با او رفیقاند...
بله بلوچستان همینطور بود. وقتی میدید یکی یک لاقباست. دو گوشاش مانده و عباو عمامهاش معطل نمیشد که دوستِ طرف با طلاهای زن خود از راه برسد، آنقدر چشم و دلاش را پر و کمکاش میکردند تا بتواند بخندد و به دوستاش بگوید: آقاجان هر چی میخواهید به شما بدهم. شما بروید به خلخالی و معادی خواه و شیخ علی تهرانی و... که در جاهای دیگر تبعید هستند بدهید.
با همهی این تفاصیل آقا در همان ایام، دندانگردی خود را نشان دادند و حواسشان جمع بود. نه تنها طلاهای همسرِ دست و دلباز آقای ارغدی را پس نفرستادند بلکه فرمودند: طلاها را هم به صندوق مشهد بده که دست رضازاده بود.
طبیعی است که از چنین آقایی چیزی جز شکنجه و اعدام نصیب ایرانشهر نشود. حالا آقا دشمن همان شهری شده که رفیق او شده بودند. همان جوانهایی را به اعدام میسپارد که با او رفیق شده بودند و به دیدناش میآمدند.
شک نکنید که آقا بدنام خواهد رفت و نخلهای ایرانشهر سر به فلک کشیده باقی خواهند ماند.
خانمم تمام طلاهایش را جمع کرد... گفت بده به آقای خامنهای. وقتی رفتم آنجا و پول را هم بردم آقا خندید. گفت هر چه پول لازم دارید هر کمکی میخواهید برایتان انجام بدهم. گفت مردم اینجا با من هستند... رفیق شهر شده بود؛ یعنی افرادی که میآمدند و جوانهایی که میآمدند مثل این بود که ده سال است با او رفیقاند...
بله بلوچستان همینطور بود. وقتی میدید یکی یک لاقباست. دو گوشاش مانده و عباو عمامهاش معطل نمیشد که دوستِ طرف با طلاهای زن خود از راه برسد، آنقدر چشم و دلاش را پر و کمکاش میکردند تا بتواند بخندد و به دوستاش بگوید: آقاجان هر چی میخواهید به شما بدهم. شما بروید به خلخالی و معادی خواه و شیخ علی تهرانی و... که در جاهای دیگر تبعید هستند بدهید.
با همهی این تفاصیل آقا در همان ایام، دندانگردی خود را نشان دادند و حواسشان جمع بود. نه تنها طلاهای همسرِ دست و دلباز آقای ارغدی را پس نفرستادند بلکه فرمودند: طلاها را هم به صندوق مشهد بده که دست رضازاده بود.
طبیعی است که از چنین آقایی چیزی جز شکنجه و اعدام نصیب ایرانشهر نشود. حالا آقا دشمن همان شهری شده که رفیق او شده بودند. همان جوانهایی را به اعدام میسپارد که با او رفیق شده بودند و به دیدناش میآمدند.
شک نکنید که آقا بدنام خواهد رفت و نخلهای ایرانشهر سر به فلک کشیده باقی خواهند ماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر