۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

آخرین ایستگاه

             

آخرين ايستگاه
براي پنجمين بار عازم مشهد شدم . دفعات فبل همراه تعدادي از دوستان و با ماشين مي رفتيم. ايندفعه تنهايي و با هواپيما حركت كردم. وقتي سوار هواپيما شدم جوان خوش اخلاقي كه كنارم نشسته بود خود را خبرنگار ايرنا و مجمع تقريب مذاهب اسلامي معرفي فرمودند. سخناني از هر موضوعي مطرح نمودند تا اينكه بحث به مسايل شورشهاي اخير ملتهاي عرب كشيد. از من نظر مي خواستند گفتم ما از انجا دور هستيم و نمي دانيم چي شده و چي قرا است بشود مثلا در مورد ليبي انقلابيون از زمين مي زنند و آمريكا و ناتو از هوا بمباران مي كنند. بدي غربيها براي همه روشن و آشكار است ولي در مورد انقلابيون نمي دانيم چه كساني هستند اگر اينطور باشد كه آنان از طرفداران غرب باشند همان قذافي  بهتر است. .. وقتي به مشهد رسيديم آن دوست خبرنگار فرمود از قول شما مطالبي در رسانه خود مي نويسم گفتم طوري بنويس كه براي من مشكل درست نشود.
از فرودگاه مستقيما به دادگاه ويژه روحانيت رفتم. تازه فهميدم كه چهار نوبت قبلي كه آمده ام دادگاه نبود بلكه بازجويي و تكميل پرونده بود و تازه امروز دادگاه دارم.
جلوي دفتر دادگاه مدتي منتظر ماندم بزرگان جلسه داشتند وقتي جلسه تمام شد و بيرون آمدند تعجب نمودم و آنان نيز از ديدن من تعجب كردند جناب حاج آقاي سليمي رئيس كل دادگاه ويژه روحانيت كه در تهران هستند و زرندي دادستان و يكي ديگر از بزرگان با من سلامي عليكي نمودند و با تعجب پرسيدند شما اينجا چه كار مي كني؟ گفتم به زيارت دوستان آمده ام. وقتي آنان رفتند وارد دادگاه شدم رئيس دادگاه، روحاني مسن و با وقار و بسيار بزرگوار و خوش اخلاقي بودند به نام حاج آقاي ابراهيمي. پرونده من قبلا جلويش گذاشته شده بود. در حضور تعدادي ديگر از دوستان جلسه تشكيل شد .. حاج آقاي ابراهيمي با لهجه خاص و خونسرد خودشان از من حمايت و دفاع مي فرمودند. ...
سخنان و مطالب بسيار  جالبي مطرح شد اما از آنجا كه به بنده در نوبتهاي قبلي تذكر داده بودند كه از مطالب دادگاه هيچي ننويس مجبورم فعلا چيزي ننويسم.
از دادگاه بيرون آمدم . وقتي در مورد خود و كارهاي خود فكر كردم خنده ام گرفت. روزي كه از سر بيكاري و براي سرگرمي خود وبلاگ را به راه انداختم فكر نمي كردم اينقدر سرگرم كننده و كار آفرين باشد كه اينهمه مدت خود و اطرافيانم سركار باشند.
مقداری از هزينه هايي كه براي وبلاگ ناقابل تاكنون پرداختيم:
فاصله مشهد زاهدان را در نقشه ها هزار و يك كيلومتر نوشته اند. ده بيست كيلومتر هم داخل شهر آدم سرگردان و در ترافيكها مي چرخد. اگر گشتن داخل شهر را حساب نكنيم و فقط مسير رفت و برگشت را حساب نماييم هر سفر دو هزار كيلومتر مي شود. 
يعني من بخاطر مشكلات وبلاگ تاكنون ده هزار (10000)كيلومتر راه رفته ام (پنج مرتبه از زاهدان تا مشهد)
هزينه هر سفر را اگر كم حساب كنيم دويست هزار تومان. يعني ما تاكنون يك مليون تومان خرج كرده ايم. (ده مليون وثيقه را حساب نمي كنيم).
اگر هر سفري را فقط سه روز حساب نماييم پانزده روز مي شود.
استرس و ناراحتي فكري خود و خانواده چيزي است كه كسي نمي داند مگر شخصي كه خود گرفتار شود.
با فكر كردن روي اين مطالب به اين نتيجه رسيدم كه هيچ فايده اي ندارد. اگر چه گفته اند ترك عادت مشكل است و بسيار سخت است كه آدم ببيند وبلاگش بتدريج جان مي دهد ولي چاره اي نيست جز دست كشيدن و مشغول شدن به كارهاي بی ضرر ديگر .
الله خودش همه ما را به راه راست هدايت فرمايد و از سرتقصير ما درگذرد.
خاطرات روزانه ابوعمار

هیچ نظری موجود نیست: